خاطرات اولين بوسمان چه زيباست
آن روز ها كه عاشقانه به من فكر ميكردي
آن روز ها كه عاشقانه به تو و عشقت اعتماد داشتم
اولين بار توي بن بست نرگس بوسيدمش خيلي خسته بوم محكم بغلش كرده بودم ميترسيدم از دستش بدم
هنوز يك هفته از اشناييمون نگذشته بود ولي اون شده بود تموم زندگيم
تموم هستيم
سرمو از رو سينش بلند كرد
لبهاشو اورد جلو
سرمو انداختم پايين
تو چشمام نگاه كردو گفت باشه عشقم هر وقت تو خواستياين كارو ميكنيم
سرمو بلند كردم صورتمو اوردم نزديك صورتش
گرمي نفس هاش بهم ميخورد
فهميد جوابم مثبته
چشماشو بست چشمامو بستم
گرمي و فشار لبهاشو حس ميكردم
تو پوست خودم نميگنجيدم
دلم براي اولين بوسه ي عاشقانت تنگ شده پويا
كاش يه روز اين نوشته هارو بخوني و بفهمي چقدر دوستت دارم
ادامه مطلب |